نذری امسال اینطوریه که:
جواد تازه از پیاده روی اربعین رسیده.همین چندساعت پیش و دقیقا از همون چند ساعت پیش تمام تلاششو کرده تمام خاطرات سفرشو باتمام جزئیات و باصدای بلند برامون تعریف کنه.همینطور که سر قابلمه ی غذا نشسته از گم شدن کفشها و شارژرش ،تنبلی دوستاش،خراب شدن ماشین تا فداکاریش برای بردن کوله ی یه خانم‌ِشمالی از ستون‌۷۰۰تا ۱۰۸۶ (چندیدن بار هم تاکید کرد)و دریافت کلی چیزمیزای خوشمزه در ازای این کارش و گرفتن سلفی با همدیگه(مثل اینکه مردم دیگه نمیترسن سرشون رو ببرن و بذارن روی تنه ی گلشیفته) و تصمیمش برای برداشتن یه جفت دمپایی زنونه از کوه دمپایی و کفش جلوی حرم رو مثلا برای‌ من و باقر و علی ولی البته که برای من و دیگ و دیوار و دوچرخه ی گوشه ی گاراژ تعریف کرد.
باقر هم یه چند دقیقه ای هست نوارش گیر کرده روی
"هرکسی یک دلبر جانانه دارد، من حسین را"
که بهش گفتم‌اره جون خودت
و اونم خندید بدون هیچ  "انکار" و "نه" یی :/

فاطمه‌هم طبق معمول بچه ش رو بهانه کرده و خزیده زیر‌پتوش.تنها دلیلی که ممکنه باعث بشه تن به ازدواج بدم همین از زیر کار در رفتنشونه.شوهر و بچه رو بهانه کنم و بخزم زیر پتو.
مامان و بابا هم سرما خوردن و زیر پتو خوابیدن.البته جدا.باباتواتاق.مامان تو هال.
منو علی هم درحال جنگ و دعوا که چرا ملاقم افتاد تو دیگ و علی به عقلش نرسید با دستگیره برداره و با دستش برداشته و سوخت‌و نصف برنجارو ریخت روی زمین.میبینید دوستان؟من باید اینجا جوابگوی دست سوخته و بی عقلی ملت هم باشم.

فکرنکنم امسال حتی ضربدر بگیریم.
خلاصه اینکه اوضاع زیاد رو به راه نیست،جواد بلاخره از خوردن دست کشیده و رفته حموم.باقر از خوندن و رفت زیر پتوش و علی هم از غرغر کردن و اونم رفته زیر پتو.نه پتوی باقر البته.پتوی خودش.مامان و بابامم که همچنان خوابن و منم و یه پاتیل شله زرد که رها کردم و خزیدم زیر پتوی خودم .خیلی سرده هوا اینجا.پتو دیگه جواب نیست.باید برم بچسم به دیگ.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

standalone فوت بهنام صفوی تنهای بی سرزمین! دکترزیبایی «اندیشکده بین المللی فرهیخت»، دیده بان روابط خارجی مشهد یوزفایل villa elevator - xiweielevator.com فانتوم