اگه بگم‌دلم‌برای اون ظهرایی که قرار بود بابام ساعت ۱ نیم درِ مدرسه باشه ولی طبق معمول یادش رفته بودو ۲نیم پیاده و خسته و گشنه و عصبی میرسیدم خونه و با حیاطِ تا خرخره پر از وسیله و فرش و مبل روبه رو میشدم که مامانم باقر و جواد رو بالباسای مدرسه گرفته به کارو دارن با پاچه های بالا زده چلپ چلوپ روی فرشِ خیس راه میرنو پارو میکشن و مامانمو تهدید میکنن اگه سریعا بهشون نپیوندم پارو رو میذارن و میرن و بعد دستور مامانم برای ملحق شدن بهشون و گرفتن بافشاره آب شلنگ رو فرش تا کفش در بیادو از اون طرف هیچی هم نهار نداریمو قراره بابام تن ماهی سرراهش بگیره و ولی رفته ماموریتو یادش رفته به ما بگه و ما از گشنگی حالت تهوع گرفتیم و تا مامانم سیب تخم مرغش آماده شه مثل خروس جنگی منو باقرو جواد دلوروده همو میریزیم بیرون تنگ شده چی میگین!؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

متیس آکادمی فروشگاه فايل انتشارات و پخش ژوپین بوک آموزش کار با اينينرت و فضاي مجازي وبگاه جامع اخبار شهری گوگل مپ امید و محبت در مسیحیت پیکاسو هنر Gary